محل تبلیغات شما

 غم‌ سرِ دلم نشسته بود
آمدی
موعد گلاب بود
قطره قطره آب می‌شدی و من
                      پاک می‌شدم
   (یا به‌قول تو هلاک می‌شدم)

چیزی از دلم در این کتیبه
جا نمانده است
  (هنوز هم هلاکتم!)

 راستش هنوز عصرها
محو کوچه‌ام
       پاکِ پاک

روشنم کن ای چراغ گردسوز آسمان
ماهِ چارده
سرنوشتِ تیر برق‌هایِ کوچه نیز روشن است
سرنوشتِ من ولی.

وقت رفتن است
این صدایِ احتضارِ روحِ عاشقِ من است
رسمِ شاعرانِ خسته
                         بی‌بهانه مردن است

 
باز موعدِ گلاب شد
غم سرِ دلم نشسته است

ای گلِ محمدی
سال‌هاست داغِ تو
سینه‌ی مرا کبود کرده است
باز هم بگو
          کجای این کتیبه درد می‌کند!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها